شیشه ای می شکند ...

 
شیشه ای می شکند ...

 
 
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟

 
 
مادری می گوید...شاید این رفع بلاست

 
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی

 
 
مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.

 
 
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،

 
عابری خنده کنان می آمد...

 
 
تکه ای از آن را بر می داشت...

 
 
مرحمی بر دل تنگم می شد...

 
 
اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،

 
 
قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم

 
 
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

 
 
دل سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا



این نظر توسط طوفان در تاریخ 1390/12/26/5 و 22:21 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

جالب بود


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: