تنهایی...
تنهـ ـایی من عمیق ترین جای دنیاسـ ـت ! تَـ ـه ندارد . . . برادران ِ یوسُـ ـفـ همـ ترسیدند از عمق ِ چاه ِ تنهایـ ـی امـ . . . به دنبال ِ چاهـ ـی دیگر رفتند !
دلتنگ روزای گذاشته ام روزای خیلی دور روزای که وقت نمی‌کردم جواب دوستان و بدم اما امروز روز هزارتا هم پست بذارم بازم نظری نمی‌بینم هی روزگار هی...

پیداش کردم ولی دیر شده بود و این ای کاشهایی که هیچ وقت تمومی ندارد پپیداش

کردم گمشده بود ولی ای کاش الان پیداش نمیشد همون موقع بود که دلم نگاه ممتد رو میخواست

      پیداش کردم ولی گذاشتم بره چون  نه من توان داشتنشو داشتم

     که داشته باشمش نه اون توان شنیدن حقیقت 

 پیداش شد یک لحظه برد ولی ....

   از وقتی رفتی...

م.سرمدی

اینقدری نبودم اینجا خجالت میکشم چیزی بنویسم 

دلم باران میخواهد 

به من پنجره بدهید

تا به وقت باران

از پشت ان

به انتظار امدنش بنشینم ....

 

لبخند تلخ...

گریه کردن برام راحتر از این لبخند تلخی که دارم....

نگاهی به خودت بنداز

اگه میخوای دنیارو به جای بهتری تبدیل کنی....

ادمهارو قضاوت نکن....

نگاهی به خودت بنداز و خودتو تغییر بده ...

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!

یادته وقتی بهت میگفتم دوست دارم دستام شل میشد؟!
قلبم تند تند میزد بغض گلوم رومیگرفت ؟!
همش میترسیدم یه وقت بخوای بری و تنهام بزاری...
یادته بهم میگفتی دیونه من؟!حتی فکرش رو هم از سرت بیرون کن همیشه باهاتم؟!
یادته میگفتی بغض نکن گلوتو درد میاره دیگه نمیتونی حرفای قشنگ قشنگ واسم بزنی؟!
یادته ...
دِ یادت نیس لامَصّب...این فکر وتوهم نیس،واقعا نیستی ... واقعا جام گذاشتی و رفتی
ببین بغض داره خفم میکنه حتی صدامم دیگه در نمیاد...
اینا مهم نیس!فدای یه تار موت...
فقط یه چیز،خوشبخت شو،همین...

اگه یه پسر برای اولین بار تو تمام دوران زندگیش دست کسی رو جز پدر و برادراش گرفت.
اگه برای اولین بار کلمه دوستت دارم رو به کسی گفت.
اگه برای اولین بار به کسی اعتماد کرد.
...
اگه برای اولین بار بخاطر *تو* پاگذاشت رو غرورش.
اگه برای اولین بار طعم بوسه رو حس کرد….
قسم به وجدانت قدر همه ی این*اولی*ها رو بدون!
اون *فقط به خاطر تو* این کارها رو انجام می داد!
.
.
.
راحت ازش نگذر

یادته وقتی بهت میگفتم دوست دارم دستام شل میشد؟!
قلبم تند تند میزد بغض گلوم رومیگرفت ؟!
همش میترسیدم یه وقت بخوای بری و تنهام بزاری...
یادته بهم میگفتی دیونه من؟!حتی فکرش رو هم از سرت بیرون کن همیشه باهاتم؟!
یادته میگفتی بغض نکن گلوتو درد میاره دیگه نمیتونی حرفای قشنگ قشنگ واسم بزنی؟!
یادته ...
دِ یادت نیس لامَصّب...این فکر وتوهم نیس،واقعا نیستی ... واقعا جام گذاشتی و رفتی
ببین بغض داره خفم میکنه حتی صدامم دیگه در نمیاد...
اینا مهم نیس!فدای یه تار موت...
فقط یه چیز،خوشبخت شو،همین...

دلم می خواهد از روشنایی یک روز تا تاریکنای شب با تو زیر باران قدم بزنم.. دستم را در حلقه ی دستت محکم کنم و آرام و با حوصله مختصات چاله های شهر را از بر شوم! دلم می خواهد خیس، یخ کرده ، لرز گرفته ،اما عاشق کنارت آرام بگیرم و عاشقتر شوم!! اما... موسیقی می خواند..جاده می رود..ابر می بارد.. و من... با انگشت روی شیشه ی بخار گرفته نقش می زنم و هنوز عاشقم!!

چه کســی میــــداند که تو در پیــله تنــهایی خود تنهایی ؟

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟

پیله ات را بگشا ،

تو به انــدازه ی یک پــــــــروانه زیبایی.

برای خودت زندگی کن
کسی‌ که ترا دوست داشته باشـــــــــــــد
با تو میمانــــــــــــــد
برای داشتنت می‌جنگــــــــــــــــد
اما اگر دوست نداشته باشــــــــــــــــــــد
به هر بهانه‌‌ای میـــــــــــــــــــرود

خواب که دیگه کار نیست تا مجبور بشی از کله سحر یا مفت بگی و یا مفت بشنوی تا آخر سر انقدر سر به سرت بزارن تا سر بزاری به خیابونا
هی !!!!!! دل بده تا پته ی دلمو واست رو کنم
می دونی ؟؟
همیشه این دلم به اون دلم می گه دکی!
تواین دنیای هیشکی به هیشکی این یکی دستت باید اون یکی دستتو بگیره ورنه خلاصـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــی!!!! خلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــاص.!!!
اگه این نبود حالیت می کردم که کوه ها رو چطوری جا به جا می کنن.!!استکانا رو چجوری می سازن..!!!!سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان............
من یاد گرفتم چجوری شبا از رویاهام یه خـــــــــــــــدا بسازم و دعــــــاش کنم که عظمتتو جلال..!!!!

آزادی فقط لخت گشتن در خیابان نیست!
آزادی راحتی گشت و گذار با دوست پسر و دختر نیست!!

آزادی یعنی تو کافر هستی

ولی به دین من احترام میگذاری!

آزادی یعنی تو مسیحی هستی

ولی محرم از دم هیئت مسلمونا که گذشتی
صدای ضبط را کم میکنی!

آزادی یعنی یکی در خیابان با حجاب بود

تو تمسخرش نمیکنی!

آزادی یعنی دو برادر یکی در اتاقش عکس شاه

و دیگری در اتاق عکس خمینی!

آزادی یعنی من پیکم را پر میکنم

تو نمازت را سر وقت میخوانی

آزادی یعنـــــــــی آزادی

چترت را ببند سری به كلبه بارانی ام بزن كمی زیر باران دیدگانم خیس شو و اگر مجالی برای همنوایی بود كمی با من همنوا شو...

من به این فاصله عادت دارم،
به همه وسعت این دوری ها،
نه صدایت کردم،
نه شکایت کردم،
من به قلب پر از احساس تو ایمان دارم
من نگاهت کردم،
نه شکایت کردم،
من تو را در همه این احوال،
مثل دیوانه مستی که پر از عشق ابدگونه شده
از ته قلب پرستیدم و لبریز ز رویا گشتم
نه لمست کردم،
نه شکایت کردم،
و در این فاصله و دوری ها،
در میان همه امواج پر از عمق نبودن هایت
باز هم؛
من تو را می خواهم!

احساس می كنم عقلم رو از دست داده م ! یعنی یا دیوانه ام ، یا دچار جنون شده ام !!!

از تنهایی كلافه م ،‌

و روزی هزار بار خودم رو لعنت كنم كه مقصر تنهایی خودم هستم !...

دلم برایت تنگ می شود هر لحظه . حتی وقتی كه چشم در چشم هایم دوخته ای

و صدایت در گوشم می پیچد !!...

تكراری می نویسم .. تو ببخش معنای من ...

وقتی دل سپردگی ام را
با نیش خندی مهمان کردی
با خود گفتم:
"خواهم ماند,خواهم زیست به احترام دلم...!!

نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی
پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست
نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من
به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم
پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل
دلم تنگ است
وتنهایم و تنهایی به لب آورده جانم را
بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا
تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی
به دنبال تو می گردم به سویت پیش می آیم
چه شیرین است پر از احساس یک خوشبختی نابم
پر از امید سبز خواب دیدارم و می خواهم که نامت را به لوح سینه بنگارم
و نجوایی کنم در دل و گویم تا ابد
من دوستت دارم
دلم تنگ است
دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است

 

به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق

بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم

ما که را گول زدیم ؟

خـــــدایــــا"

عمریست همه ایمان مرا با رنگ موهایم سنجیدند


اما من امشب برعکس خیلی ها با دیده سر به سراغت نیامدم


من امشب با دیده دل آمده ام به مهمانیت


اگرمرا نمیخواستی درخانه ات را به رویم باز نمیکردی


پس باصدای بلند فریاد میزنم تاهمه بدانند


خدا برای همه است


مــــــن خــــــدا را دارم

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !



2


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.

دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.

روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت ... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود


3


 ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

***********************************************

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

***********************************************

بمون تا بمونم بگو تا بگم بخون تا بخونم برو تا برم بمير تا بميرم نه من تا عبد بياد تو هستم

 

 

 

 

 

عشق آمدني است نه آموختني

ميدوني فقط چندتا کار ديگه مونده تا انجامشون بدم ! اول اينکه ، تمام دسته گلاي نرگس پسر بچه سر چهار راه و بخرم ... بعدش يه سر به خاطرات گذشته بزنم ، اونوخ با آينه خدافظي کنم و، بيام پيشت ! بعد از اينکه گلارو بهت دادم، لبمو بذارم رو لبت و بميرم ! فقط همين

****************************************

دل به تو دادم که به من قلوه دهی نه که به من ساندویچ دلمه دهی دل به تو دادم که برام ناز کنی نه بری برای من جیگرکی باز کنی

****************************************

اي دل اندر عاشقي تو نام نيكو ترك كن كه ابتداي عشق رسوايي و بدنامي است آن

**************************************

عشق ان نیست که یک دل به یار دهی عشق ان هست که صد دل به یک یار دهی

**************************************

بر سنگ مزارم بنویسد آفشفته دلی بود در این خلوت خاموش او زاده غم بود زه غمهای چهان گشته فراموش

 

 

 

 

 

 

عشق يعني به خاطر تو فدات شوم

 

 

 

دوست دارم

 

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

برای تو می نویسم... برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
...

برای تويی كه احسا
سم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...




 

 

 

 

سـکـــــــه ی زنـدگـیم

شـیـــــــر نـدارد

امــــــــا

هـمـیـن خـطـی

کـه مـــــــرا بـه تــــــو

وصـــــــــــــــــل

نـگـه مـی دارد را

بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..


امشبــ کـ آمدۓ در ـخوابـم

یادتـ نرود ـبوسه ـهاۓ گرمتــ را برایم

تـُهفه بیاورۓ

اصلا این بـار کـ بیایۓ

دیگـر یک لحظه ـهم

دستــ هایتـ را رـهـا نمۓ کنم

این بار مۓ برمت جایۓ

کـ خدا هم دستش بـ ِهمان نـرسد

آنـ وقتـ تـ ُ همیشه در ـکنارم خواهۓ مــاند

بدون وا ـهمه اۓ از رفتنتــ ...

فقط من و « تــ ُ »

فقط بگذار یک بــار دیگر رویاۓ

بــا تـُ بودنم را حس کنـم

فقط یک بــار . . .

 

شریک زندگیم نیستی شریک آرزویم باش ؛ اگه نیستی کنار من بیا و روبرویم باش ؛ سلامی کن گه و گاهی به نام آشنا بر من همین اندازه هم بسه برای شور دل بستن ؛ غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن اگه دیدی منو بشناس نمیگم اینکه یادم کن ؛ یک عشق نابسامانو چه سامانی از این خوشتر؛ شکایت نامه ی دل رو چه پایانی از این خوشتر.......

اعتماد کردی؟ خیانت دیدی !؟ درد داشت ؟ تنها شدی ... ؟

این اشتباه رو دوباره تکرار نکن ..

نگو این یکی با بقیه فرق داره ... !

سلام دوستای عزیز وبلاگم 1ساله شد امیدوارم توی این یه سال این وب براتون خوب و مفید بوده باشه


وب تا حالا28تا عضو داشته خوشحال میشم شمام عضوش بشین

دلتنگی هــــــــا ... گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض
گاه سکوت می شوند و خاموش می مانند ... گاه هق هق میشوند و کش می آیند
دلتنگی من برای تو امــــــــــــــا ....
عجب جنس غریبی دارد !!!

بعضیا تو زندگیه آدم هستن که هرچقدر اذیتت کنن ؛ هرچقدر ناراحتت کنن
باز آدم یادش میره و دلت واسشون تنگ میشه.....!

آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

كاش آدما جسارت داشتن،

گوشی رو بر میداشتن و

بهش زنگ میزدن و می گفتن:

ببین ،

دلم واست تنگ شده ،

واسه هیچ چیزِ دیگه ای هم زنگ نزدم....

روز ِ مـــرگـــم

در آخــریـن نـفـسم ...

فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت :
...
اونـــــــطوری نـــه !

اینـــطوری میـــرَن !!!

پــاهــایت را مــردانـــﮧ روے هَــم مے گــذارے
و

مـــטּ چـــﮧ زنــانـــﮧ بـوے بـودنـت را بــراے روز مبـادا


تـُـوے جیـــب هــایَـــم جــا مےدهـــم

وقتے مَــرا دَعــوت بِـــﮧ آغوشــت میــڪنے

مَــטּ پُــر از ســڪـوت مےشــوم

از چشــم هایم مےگــذرم و مےگُـــویَــم :

"چَشــــــــــم"

اِیـــטּ زَنـــانــگے را دوســـت دارم

وقتے ڪــــﮧ تـُو اســیرَش میــشـوے

ﻣﻨـــﻮ ﺑﺒﺨــﺶ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﻤــــﻪ ﺩﺭﻭﻏــﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﮕﻔﺘـﻢ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔـــﻲ ﺍﻱ ﻛـــــــﻪ ﻧﻜــــــــﺮﺩﻡ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻟﺤـــــﻈﻪ ﻫﺎﻳــــﻲ ﻛﻪ ﻧﻤُــــــــــــﺮﺩﻡ

 

غصــه نخــور ؛

کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . .

خیلـی که دلـم بگیـرد،

گـــــــــریـــــــــــه میکنـم !

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد