گاهی دوست دارم بدون پک زدن
فقط بنشینم و نگاه کنم که سیگارم چگونه میسوزد
شاید آخر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من
شاید آخر قانع شدم!

این روزها که جرأت دیوانگی کم اســت
بگــذار باز هم به تو برگــردم !
بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینــم !
بگــذار در خیــال تو باشــم !
بگــذار . . . .
بگذریـــــم . . . !
این روزهـــا
خیلی برای گریــه دلـم تنــگ اســت !
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !
آن کس که به پنجره .... غمگین !
و آن کس که به جستجوی آزادی است ،
میان چار دیواری نشسته
می ایستد .... چند قدم راه می رود !
نشسته .... می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .... می ایستد .... چند قدم راه می رود !
نشسته
می ایستد .... چند قدم راه می رود !
نشسته .... می ایستد
چند قدم ....
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که .... نشسته
می ایستد ....
نه ! .... افتاد !
منطق من بوی دل تنگی میدهند…خیابانهای غرب برایم غریب اند….اینجا که
گودالی برای بارانهای پائیزی نیست، حس درد و دل را کور میکند….من از
اینجا، صبر را در پیچیدهترین نحو ساده آموختم….ابر خاکستری، کافی تلخ،
پک زدن به سیگار، تزئینی برای دل افسردهای بیش نیست…وقتی در غرب ترین …
گوشهٔ غرب خاکستری میشوی ،سیگار تنها نور چشمک زن امیدی است برای حس بودن
تو ….اینجا مردن بهانه نمیخواهد، وقتی تو نباشی….

شما
علی الحسابــــ ده تا عاشقــــ ما باشید
ما خودمونـــ که بلد شدیمــــ ستاره هارو
بشماریمــــ
بهتون میگیمــــ
چند تا دوستتون داریمــــ
خبـــــ ؟
امــــ ــــآ نقطـــہ نمے گذارم
یکـــــ ویرگــ ـــول مے گذارم
این هم اُمیدیستـــــــ کهــ شــــ ــایَد برگـــ ــردے
کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هر وقت از سرِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی .
قَــــدری طاقــــت بیـــــاوَر...
پـــــروانــه می شَــــوَم
و مـــی رَوَم...

تمام "امن یجیب" های دلم را
گره زده ام به کلماتت
و روانه*ی آسمان کرده ام
.
خوب ِ خواب و خاطره!
من مطمئنم
خدا تو را برای دلم نگه میدارد
گیرم که در بیداری ات
مرا کشتی!
آرزو بر دلت بماند ...!
در خوابهایت
زندگی خواهم کرد ....!