اِیـــטּ زَنـــانــگے را دوســـت دارم

پــاهــایت را مــردانـــﮧ روے هَــم مے گــذارے
و

مـــטּ چـــﮧ زنــانـــﮧ بـوے بـودنـت را بــراے روز مبـادا


تـُـوے جیـــب هــایَـــم جــا مےدهـــم

وقتے مَــرا دَعــوت بِـــﮧ آغوشــت میــڪنے

مَــטּ پُــر از ســڪـوت مےشــوم

از چشــم هایم مےگــذرم و مےگُـــویَــم :

"چَشــــــــــم"

اِیـــטּ زَنـــانــگے را دوســـت دارم

وقتے ڪــــﮧ تـُو اســیرَش میــشـوے

ﻣﻨـــﻮ ﺑﺒﺨــﺶ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﻤــــﻪ ﺩﺭﻭﻏــﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﮕﻔﺘـﻢ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔـــﻲ ﺍﻱ ﻛـــــــﻪ ﻧﻜــــــــﺮﺩﻡ
ﺑـــــﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻟﺤـــــﻈﻪ ﻫﺎﻳــــﻲ ﻛﻪ ﻧﻤُــــــــــــﺮﺩﻡ

 

غصــه نخــور ؛

کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . .

خیلـی که دلـم بگیـرد،

گـــــــــریـــــــــــه میکنـم !

به سلامتی همه اونایی که حالشون خوب نیست ، اما می خندن که حال بقیه گرفته نشه..

خيابان ها

از پرسه هاى بيهوده ى من

خسته شده اند...

و دستمال ها

از گريه هاى گاه و بيگاه من

به ستوه آمده اند...

آينه هم

از تلخى نگاهم

شكست...


اما تو چرا از ناله هاى دلتنگى من

دلت هنوز هم سنگ است؟؟؟؟

دلگیر میشوم

وقتی فکر میکنم عاشقانه هایی که برایت مینویسم

مثل چایی هایی هستند که خورده نمیشوند

یخ میکنند و باید دور ریخت...

مي خواستم درجهان تو رودخانه اي باشم
بخروشم به سمت درياها
درخت هاي كهن را سيراب كنم
سنگ ها را بغلتانم وصيقل دهم
وجنگاوران را
بهشتي باشم
كه بااسب هاي شان
ازمن عبوركنند.
درجهان تو قطره اي شدم
كه مي چكم گاهي برگونه ي خودم.!!!

میخواهم برایــت تنهــــایی را معنــی کنم !
در شهر کنار خیابانی ایستاده ای , هوایی سرد, صدای همهمه مردم
سیـــگار سیــــگار انتظـار....
به خودت می آیی
یادت می آید نه کســی است که از راه بی آید
... ... نه دستی که بازوهایت را بگیرد
نه صدایی که میان این همهمه ها اسمت را صدا کند....!
اسم این تنهــایی ست..

دوباره عود میکند عفونتِ لذیذِ خاطراتِ تو!

کرخت میشوم

بغض میکنم

سست میشوم.

گول میزنم خودم را

که لیاقت مرا نداشت...!

بغض دارم...نه!


بغضی داشتم که ترکید...


اما هر چقدر گونه هایم را لمس می کنم


خبری از تر شدن نیست


می خواهم چشم هایم را طلاق بدهم


اجاقشان کور است...

شجاعت میخواهد ...

وفادار احساسی باشی

که میدانی ...

شکست می دهد

روزی

نفس های دلت را !!!

 

حــتـم دارم كــارگــران در تــمـام ِ جــاده هــا مــشـغـول كــارنــد!
هــمـه راه هــايــے كــه تــ ـــ ــــــــــــو را بــه مــن مــ ـے رســانــنـد
در دســت تــعـمـيـرنــد!
اگــر نــه تــ ـــ ــــــــــــو حــتـما مــے آمــدے ....

 


 
بـَـچه کــه بودیـــم...

اگر بســتنیمـــان را گــــاز می زدنـــد قیامـــت بـه پا مــے کردیـــم!

چـــه بیهـــوده بــُزرگ شـــدیم...

روحمـــان را گـــاز مــے گیرنـــد و سکـــــــوت مــے کنیم... ...

دود سیگارم را هزاران بار به تو ترجیح میدهم...

کمرنگ است ولی دورنگ نیست...!!


به دلتنگی هایمـــ دست نزن

می شكند بغضــمـــــ یك وقت ...!

آنگاه غرقـــــ می شوی

در سیلابـــــ اشكهایی كه

بهانه ی روانــــــ شدنش هستی ...!

از وقتی رفته ای ،

هرچه داشتم هم ،با تو رفت

کاغذها ،شعرها ،ترانه ها

امـــــا

انبوه ِ رد پای تو

و عطر ِ نفسهایت

بر جای جای زندگیم

همچنان باقیست...

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!

اینجا گم که مى شوى به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند ...

خیالت همه جا با من است

اما

دلم گرمای بودنـــــــــــت را می خواهد

نه سردی خیالـــــــــت را...!!!

دلم تنگـ می شـود گاهـی !


برای ِ ... یك « دوستت دارم » ِ سـاده !


دو « فنجـان قهــوه ی داغ »


سه « روز » تعـطیلی در زمسـتان !


چـهار « خنـده ی بلنــد »


و پنــج « انگشـت » ِ دوست داشتـنی

عــاشقــانه هــایی که برایتــــ مینویسمـــ ؛

مثل آن چــای هایی هستند کــه خــورده نمیشونـد !

یــخ میـــ ــکنند و بــاید دور ریختــــ !

فنجانتــــ را بده دوبـــاره پر کنمـــــ

بعضے ها رو باید از تــو رویـــآت بڪشے بیرون و

محــــڪم بغلش ڪنے،

بعــــد آروم در گوشش بگے :

آخــــ ه تو چرا واقـــــعے نیستے لامّصبـْ. . . !!؟؟

عــاشقــانه هــایی که برایتــــ مینویسمـــ ؛

مثل آن چــای هایی هستند کــه خــورده نمیشونـد !

یــخ میـــ ــکنند و بــاید دور ریختــــ !

فنجانتــــ را بده دوبـــاره پر کنمـــــ

 

 

دلتنـگی یَعنی
 
دَم به دقیقـه گوشیت ُ چِـک کُنی

ولی وانـِمود کُنی داری ساعت ُ میبینـی
 

 

از رفتنت برای هر کسی گفتم

حــــق
را به من دادند ؛

اما این ها نمی دانند . . .

که من ، حق را نمی خواهم !

حق که برای من ، تـــــو نمی شود

خـسـتـه تـر از آنـم

کـه لـیـوانـی چـای

آرامـَم کـنـد

آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـیخـواهـم

در جـنـگـلـی نـاشـنـاس

وقـتـی کـه آسـمـان

از لابـه لای شـاخـه هـا

سـرک مـیکـشـد . . .

نمیدانم به جای کدامین واژه سکوت را جای گزین کرده ام

و به جای کدامین غصه تمام رنجها و درد ها را در کوله بارم ذخیره کرده ام و با خود میبرم

به هوای کدامین نگاه و کدامین دیدار چشم هایم را بسته ام و در جاده ای بی سرو ته زندگی قدم

می گذارم تنها

در این تنهایی عمیق که به اندازه همه تنهایی خدا عمیق است که حتی دست های

فرشته های خدا هم به آن نمیرسد

اینجا آن جا

حالا تمام آن روز های دست مانده

و هیچ کس آن خیابان را تا انتها نرفت

عشق تو


شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !


زیبا بود


امّا


شوخی بود !

حالا . . .


تو بی تقصیری !


خدای تو هم بی تقصیر است !



من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !


تمام این تنهایی


تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است . . . !

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

وقتــی آدم یکــــ نفـر را دوستــــ داشتـــه بـــاشــد

بیشتـــر تنهـــــاستــــــــــ !

چــون بـــه هیــچ کــس جـــز همـــان آدم

نمـــی تــوانـــد بگـــویـــد چــه احســاسـی دارد...

و اگـــر آن آدم کســی بـــاشــد کــــه

تــــو را بــه سکـوتــــــ تشــویـق کنـــد

تنهــایــی تـــــــو کـــامــل مــی شـــود..

چِقَـــدر دِلــَـــم مــے خواهـــَــــد

نامِـﮧ بِنِویسَم

کاغَذ و پاکَتــــ هــَــــم هَســــت

و یـِک عالَمـِﮧ حـــَـــرف!

کاشــــ ،

کَســے ،

جایــے ،

مُنتَظِرَم بــــود...

میخــــــواهم عوض شوم!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟

میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!

میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

در دورتـــــرین نُـــقطه

دقت کن!!!

رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست

اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری

آسیــــبی به درخت نــــزن

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین

قانـــــــــــــع بــاش

نـ ِ بـادهـایے کـ ِ بوے ِ پیـراهنت را مے آورنـد

مے خواهمـ

نــَ قاصدکـ ـهایے کـ ِ فرستـادےُِ

هیچ وقت نرسیــدنـد

فقط خودت

خودت یعنـے تـــــــــــــــــــــو

نـَ در قاب ِ کوچکــ ِ کنـار ِ میـــز

نـ پشت ِ شیشـ ِ ے ِ مانیتــور

فقط

خودتــــــ !!

در آغـوشــ َمـ

بودن تو و حسرت من!
نبودن تو و اشتیاق من!
وصف بودن و نبودنت در کجا نهفته
من که همیشه تو رو تو دلم مهمون میکنم
دیگه عادت کردم به نبودن هایت
یه روز می رسه که برسم بهت
مطمئنم که اون روز پیشم کم میاری
ولی من به این هم راضی نیستم
هیشکی نمی خواد مهمونش و ناراحت کنه
پس هر وقت دلتنگ شدی
منو در توان بی نهایت دلتنگی ها خلاصه کن
همین حس بهت ثابت می کنه که چقدر دوست داشتم و دارم

این هم سری دوم از عکسا امیدوارم خوشتون بیاد

 

 

 

 

 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید


این روزای بد بیاری که همیشه
واسه من مثل یه شب تاریک و سرده
 
اگه یک روزم بخواد بره از اینجا
از همون راهی که رفته بر میگرده
 
دیگه هیچ چیزی ازم نمونده دنیا
جز همین جونی که مونده کف دستت
 
این که چیزی نیست دیگه ته مونده هاشه
 
همینه بگیرش از من ناز شستت
 
چرا؟؟؟؟ابر سیاه بی کسی، سایه هاش رو بخت تیره ی منه
چرا؟؟؟؟جز دل تنگی و دلواپسی
 
در خونمو کسی نمیزنه!!!!

مرسی از تمامی بچهها که چند روز پیش عضو شدن

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

شریک غصه های من تو از کدوم قبیله ای

شبیه آرزوی دل تو از کجا رسیده ای

دستای مهربونتو بذار رو قلب زخمیم

محرم و مرهم دلم بذار بهت بگم کیم

سیاهه روزگار من کلاغ قصه ها منم

عاشق و بی کس وغریب گم شده راه وطنم

آخر قصه همیشه کلاغه در به در میشه

میره یه گوشه میمیره هیچ کی خبر دار نمیشه

سرخی چشمای منو ببین که باورت بشه

هرچی که از من دور باشی از عاشقیم کم نمیشه

فکر نکنی ندیدنت تو رو ازم دور میکنه

فدای مهربونیات دوست دارم تا همیشه دوست دارم تا همیشه

بذار بگم مال همیم بگم گرفتار همیم

سر روی شونت بزارم بهت بگم دوست دارم

هق هق گریه های من نم نم بارون رو شیشه

چشمام یادت بیاد هوا هر وقت که بارونی میشه

از سه آهنگ در دنیا خوشم نمیاید:

۱صدای کودکی از بی مادری

۲صدای مجرمی از بی گناهی

۳صدای عاشقی از جدایی….

“کوروش بزرگ”

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

یک نفر من را از ارتفاع هزار پایی و شاید هم بیشتر به اینجا پرتاپ کرد
و این آغاز فروپاشی بود
من به بلوغ نخواهم رسید
هر قطعه از من جایی جا مانده است - شاید
کلمات را نمی فهمی وقتی من از فروپاشی می گویم!
وقتی از دوست داشتن دروغ های مهربان می گویم
و از لبخندی که بر لب هایت عفونت کرده بود.
شقیقه هایم تیر می کشد
خودم را پشت پنجره اتاق می گذارم و چشمانم را تماشا می کنم
چشمانم رودخانه یخ زده ای است که خواب ماهی می بیند
من به پایان این شب ایمان ندارم
من با تاریکی هم آغوش شده ام، من در تاریکی نطفه بسته ام و من تاریکی زاییده ام
من ضربان قلب این شبم
شقیقه هایم تیر می کشد
تو مرا می فهمی؟