تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
...
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم

برا شـادی روح تنهـای ِ من یک دقیقه سکوت .
چشمهای بابا ، تندیسی از غم بود
آّب ، بابا ، نان ، نداشت
بابا مرد ، ((از بس که جان نداشت))
آّب ، من ، مامان ، گریان
گشنه ، روسپی ، مامان ، عریان
آن مرد ، باداس ، مامان ، بی جان
یتیم خانه ، من ، کلاسِ ، گیجان
کاش ، بابا ، هنوز ، جان داشت
زندگی ، لبخند ، هنوز ، جریان داشت.
دلتنگ روزهای با هم بودنمان ...
دلتنگ تو...دلتنگ من..
دلتنگ لبخندهایمان دلتنگ صدایی هستم که هربار مرا به نام صدا می زد
و چشم هایی که هر بار خیره به من می ماند
دلتنگ دست هایی هستم که نوازشگرم بود
وشانه هایی که تکیه گاه دلتنگیم...!
دلتنگم...دلتنگ ِتو...
اما امروز نه دستی هست که نوازشم کند و نه شا...
ای مهربان یارم کاش تمام لحظات من پر می شد از طعم شیرین حضورت نه یاد آن ...
کاش تمام لحظات بودنم پر می شد از طنین جاودانه صدایت نه انتظار شنیدن...
امشب سهم من شد اشک و بغضهایی که در نبودت میترکن چی بگم از دنیایی که شده پر از من هایی که هیچ یک نیم من هم نیستن
از دنیایی که مردونگی رو تو نامرد بودن میبینن
چی بگم وقتی نفسم بند نمیاد از این دنیایی که بی تو باید سر بکنم
چی بگم وقتی دنیا شده سواره و ما شدیم پیاده
چی بگم وقتی صدام با سکوتی که با رفتنت برام جا گذاشتی
چی بگم که نامردانه رفتی پیش خدا
کاش من نیز بی ازار باتو می امدم با سکوتی تلخ اما شیرین
همین الان نوشتم ولی کاش بودی و میدیدی
به عطش ِ تابستان،
به سفيدى ِ زمستان،
به برگ هاى رقصان ِ پاييز
و به بوى بهارهاى نارنج قسم
كه نقش ِ خيالت
در تار و پودِ وجودم
خانه كرده است...
رهايم كن...رها...
خانه تكانى كن خانه ى دلِ ديوانه ام را...
تنها...تنها...
بعضی ها را ، هرچقدر هـم که بخواهی"تمام" نمی شوند..
همش به آغوششان بدهکار میمانی..حضورشان"گـرم" است..
سکوتشان خالی میکند دل ِ آدم را..آرامش ِ صدایشان را کم می آوری..
هر دم ، هر لحظه ، "کم" می آوریشان......
عجـــــــــب طعـــم گسی دارد ..
دروغ هـــــــــايت
وقتـــــــــــی ..
به خورد گوش هــــــــــــايم مي رود
تمام ذهنـــم را جــــــمـــع می کنـــد .. !!
دو رکعت گـريه!
برای خـاطـره هـایم..
يک قنـوت ســکوت!
برای يـادت..
دو سجـده بی قـراری!
برای عشـقِ بربــاد رفتــه..
و يک تشـهد!
برای مــرگ احساسم. . .
ای کــ ــ ـ ـــاشــــ. . . نقشه سرزمینم بـه جـای گــربه شبیه ســـگ بود
تــــــــــــــــــــــــ ــا
مـــردمش به جــای اینهمــه خیـــانت، باوفـــا بودند!
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت :" او یقینا پی معشوق خودش می اید "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :" مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد "
عشق قربانی مظلوم" غرور " است هنوز . .
این من بودم که اینقدر تحمل داشتم
دلم کمی خدا می خواهد کمی سکوت.
دلم دل بریدن می خواهد ....
کمی اشک .....
کمی بهت ...
کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این جنس آدم