سکوت
می کنم به احتــرام آن همه حرف که در دلم مـُــــــــــــرد
سخت است " هنگام وداع "
آنگاه كه در ميابي
چشماني كه در حال عبورند
پاره اي از وجود تو را نيز با خود ميبرند...
تــَــنــهــاييَـ م را بـا كَسـ يـ قِسـ مَـ تْ نَخـ وآهَـ م كَـ رد
يِكـ بآر قِسـ مَـ تْ كَـ ـردَم...
چَنـ دينْ بَرآبَـ ر شُــ د!
نفهمیـدم چـرا « نیازمندیهای ِ همشهـری »
آگهــی مـرا قبــول نكـرد ! ...
آگهــی دربـاره ی تـو بـود .
نوشتـــ ه بــودم :
بــ ه تــو نیــاز دارم ..!
گاهي سكوت طولاني مفهوم رضايت نيست ،
آغاز ناباورانه يك پايان است !
من غرق سکوت ، مبهوت این پایانم ...
تو حتی آغاز این پایان را هم حس نکرده ای !
برای تو ..
برای چشمهایت !..
برای من ..
برای دردهایم !..
برای ما ..
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند..
دِل كـَندن از تـو
باهـَمه عـِشقی كـه داشـتَم بــِهتـ
مـَنُ به ی جا رِسونـد!!!
كـِ حالا تـو چشـماے یـكی زُل بــِزَنُمُ بــِگَم :
عاشـقَمـے ؟
خـُب بـ درك ... !
بعــد از تــــ ـــو آدم ها تنها خــــراش های کوچکی بودند
بــر پوستـــــم که هیچ کـــــــدامشان به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند
به قلبــــــم نـــــــرسیدند . . . ! .
همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی
این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم
قصه می نویسم و گـــــــــــاهی
دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود
تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم
دل تنگـــی...
مزخــرف ترین حالــت یک انســان!
واســـه کســایی که نیســتن!
کــه نبــودنشــون مث ِ ی ِ پـُتــک تو مغــزت مـی کــوبه!
کــه چــرا رفــتن...؟!
کــه چــرا نــمونــدن...؟!
آرزومنـدانـه ایستـــاده امـ
و سـوگنــد میخـــورمـ
کــه مـی مــانـمـ
هـــرچنــد کـــه تــو نبـــاشـی
مـی مـــانــم و ثـــابتـــ مـی کنـــم
کــه هنـــوز زنــده استـــ
عشــق را مـی گـــویــم !!!!!
هـــرچنــد کـــه تـــو میخـــواهــی فـــرامـــوشش کنــــم...
عِـلتــ سُقــوط نـــاگهــانــی مـَـن از چِشــمـ هــایـَتــ را....
فَقـــط بـــایـد
در جَعبــۀ سیــــاه دِل اتــ جُستجـــو کـــرد.
![[تصویر: 1222551655gelaie.jpg]](http://pix2pix.org/my_unzip/1222551655gelaie.jpg)
تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از این همه دروغ و ریا شکسته بود
در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به این سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود
دیگر فریب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم
در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم
در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است
از چشمای پاک تو بهتر ندیده است
تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست
او از ترانه تنهای ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود
رویا که بی حضور تو زیبا نمی